بخشیدن عطایش به لقایش و لا غیر

ساخت وبلاگ

خیلی چیز باعث می شه تو فکر خیلی چیزای دیه فرو برم. اینکه مدت طولانی ایه بلاگ می نویسم و هیچوقت به قدری ک فک می کردم استحقاقشو دارم استقبال نشده ازم. خیلی وقتا راجب پستی ک نوشتم مطمن بودم و آس می دونستمش، و بعدش فک می کردم علتِ تو گوشه موندنش این بوده ک خب، طرز فکرا فرق می کنه. طبیعتا هم همینجوره و هیچکسی مثل من اونو نمی خونه. ناسلامتی خودم نوشتمش. اما حالا، نتیجه های دیگه ای هم عایدم شده. اینکه یقینا و کاملن و قطعا شخصیت من مورد پذیرش جامعه نیست اونقدرا. کاملن هم راضی ام ازین موضوع. نه حالِ دو هفته یه بار سلمونی رفتن دارم و عینک دودی زدن و حساس بودن رو تیپ و لباس، نه نمره های دانشگامو و پر کردن وقتای خالی ـم به تفریحات لاکچری و ریخت و پاش، یا روشنفکری ترش قدم زدن تو انقلاب و ازین کتاب فروشی به اون کتابفروشی رفتن و اخرشم بجای کتاب چارتا زلمزیمبو و پیکسل خریدن و این داستانا. فهمیدم ک، عصبی ـم یکم. ک گذشته من در مقایسه با باقی مردم عادی نیست زیاد. بحث این نیست ک گه تر بوده یا نه، بحث اینه ک چجوری گه بوده. شاید خیلی ها گذشته گه تر از منی داشتن و اینقد غر نزنن. بیشتر بحث موضوعی ـته.


اصن من این عقیده رو ندارم ک گذشته گهی داشتم، شاید رابطه م با بابام خوب نبوده هیچوقت. همیشه دعوا داشت، تعاملی ندارم تو خونه اصن. یه چند باری ـم فرار کرده باشم. شاید تو مدرسه نه درس خونه بودم نه شیطونه نه باحاله، ایضا تو دانشگاهم. نه دم پره دخترا شدم نه یار ثابت اکیپ های یونی و این قرتی بازیا. اینا گه نی هیشکدوم. من تجربه های متفاوت تری داشتم. منم مثل همتون درگیر رابطه بودم اما یکم متفاوت تر از چیزی بود ک شما تجربه کردید. منم مث شما با پدرم دعوا داشتم، اما وضعیتامون هنوزم مثل هم نیست. توقع ندارم درک بشم، چون هیچوقت از چشمای من دنیا رو ندیدید. فقط ازتون می خوام، اگه سیگار می کشم و دوس ندارید، پیف و پوف نکنید. چون تصمیمی ـه ک گرفتم، یا باهاش کنار بیاید یا راتونو بکشید برید. اگه بام حال نمی کنید، عصبی ـم به نظرتون، یکم تو جمع تنش به پا می کنم، بد دهنم، فحش کشتون می کنم وقتی یه کوچولو گه می خورید. و اذیتتون می کنه، تخمم نی، سعی نکنید اخلاقمو عوض کنید. فقط راتونو بکشید و برید.


و ای کاش، ای کاش، ای کاش، همیشه تو این حالت بداخلاق عصبانی می موندم. ای کاش، نرم نمی شدم. دی ان ای و جبر آدمیت ـم منو وابسته به اجتماع نمی کرد. ای کاش سیزده میلیون ادم تو شهرم نبودن. ای کاش مجبور نبودم تعامل داشته باشم. ای کاش بی نیاز بودم. اگه می شد انتخاب می کردم واقعا. مطلقا تنها، هرچند به قیمت دیوونگی محض. تا اخر عمر کف دستی زدن، بی ثمر بودن از یه مکالمه ی لذت بخش. اما خب، می دونید من تمایل دارم ک عطایش را به لقایش ببخشم. واقعا فک نمی کنم موندنی باشن. هیچ چیزِ موندنی تر از خودم نمی شناسم تا وقتی ک قدرت شناختن دارم. پس، ای کاش می شد از اول وابسته به هیچ کدومش نشم.

دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 62 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 19:08