لبریز از تو به ارتفاع آغشتم

ساخت وبلاگ

انتخاب های شخصی من. من کی ـم، چجوری ـم. چجوری می تونم باشم. چقد محدوده م توی این دایره ی اجتماع و خانواده ای ک توش هستم. دستام بسته ـست؟ محدود به موجودی بانکی، خواسته ها و محدودیت توی خیال پردازی. ایده پردازی، خلاقیت، غافلگیرت کردن. من وقت ندارم، وقت ندارم ک فک کنم موقع بیکاری هام چیکار بکنم و اغلب اونقد خسته ـم، و بی حوصله و انگیزه ک تخت، تخت، تخت. و مجبور کردن خودم به دانشگا رفتن و پول در آوردن و پوشیدنِ یه کفشِ پاره ی تکراری وقتی پولِ زیادی برای خرج کردن داری و حوصله ـش رو نه، دلش رو نه. چیزی شبیه به خون رو می نویسم روی کاغذ، هادی پاکزاد گفت و من، چیزی با تیغ نوشتم روی دستم و یکم خون اومد و جاش موند، و مونده تا وقتی پیر بشم و ازم بپرسن و بمیرم. چی باید جواب بدم، چقدر برای من بودی ک ردِت مونده روی روحِ من و نمی تونم پاکت کنم، نمی تونم بشورمت .. باید بسوزونمت، باید دستم رو بسوزونم. باید گذشته ـم رو بسوزونم. و اونوقت برایِ من یه زخمِ بد خیم تری ک برای خلاص شدن ازت، خودم رو از بین می برم. مثلِ غده ی سرطانی، داری از دستم بالا میای و همه جام رو میگیری. جایی هستی ک نمی رسه دست هیچِ قرص خوبی.


اعتیاد ذهنی به عاطفه ی الوده. روز تحمل کردن و شبها بی خواب شدن. من خشک شدم، نه شاکی، نه عصبانی، خیلی گشنه برای بلعیدن زندگی هایِ شما، مثلِ هیولایی ک مدت هاست نخوابیده، مثلِ روانِ پریشی با آستین های بلند. تا من به خواب برم با شیمی مصنوعی. تا من به فاک برم با شیمی مصنوعی. من معتادم بهت، به تصویرت تویِ خاطراتم ک هر روز هزار بار کارایی ک کردیو تکرار می کنه. من روحم جا مونده تویِ یه پارک خیلی وقت پیش، روزی ک شیش تیغ بود صورتم و چهره ی مناسبی داشتم. یک قیافه ی بچه گانه، برای تجربه کردن کلی از "اولین" هام با تو. اولین تجربه ی .. بعدش اولین تجربه ی .. چند روز بعد اولین بار دیدن .. چشیدنِ طعم خوشِ .. پر شدن از احساس، لبریز از خوب و بد هاش و تشنه ی تو بودن، پرستیدنت، الهه ی من. مثلِ خدا بالا بری و معطوف بودن تمامِ توجهت، تمام چیزی ک می خوام، تمامِ چیزی ک دارم، تمامِ چیزی ک هستم و از بین رفتنش رو دیدم. ک روی آب بریزه چیزایی ک نوشتم ..


کجای دنیایی، نمی دونمم. اگه ببینمت، دیگه نمی شناسمت. اگه خودم رو توی آیینه ببینم، شاید کنارم باشی. اگه خودِ من توی آیینه باشم. کلیِ اگر و اما دارم وقتی از خونه می رم بیرون، اگه از اینجا بپرم، اگه زیادی سیگار بکشم، ک خودم رو گول بزنم و به قول های بچه گانه ی سابقم. به یکی گفته بودم هر نخی بکشه یه پاکت می کشم. شاید دیگه سیگار نکشه ولی حالا برای خودم می کشم. اعتیاد ذهنی به عاطفه ی آلوده. نبود، اونجور ک باید می بود. نشد، اونجور ک باید می شد. تموم نشدیم توی آغوش هم توی هفتاد سالگی و شصت و هفتاد تا نوه ی مشتق شده از چهار تا بچه با اسم های عجیب. فانتزی هایِ الکترونیکی، ک روی کاغذ نیومدن و کلمه ها با حذفِ اکانت از بین می رن. چقدر بزرگ شدیم، چقدر دنیای چشمامون رو باور کردیم. چقدر تو عمقِ این فاجعه فرو رفتیم ک باید قبول کنیم، قبول کنیم و قبول کنیم ک قبول کنیم. و مدام یه جایی توی مغزه ـم به دیوارا می کوبید، جایی ک پر بود شاید، از خاطراتِ خوبی.


دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 12:24