مسیرِ بی پایانِ فراموشی

ساخت وبلاگ

من می ترسم، من از زمینِ دویست سالِ بعد. از انتخاب عادم ها برای ترکِ زمین، ترک یک سیاره ی سرد. من از کمبود جا و افرادی ک جا می مانند می ترسم. من از نژاد پرستی و ارجعیت قوم ها بهم می ترسم. من از فقر، از جنگ، از بحران های سالهای فرزندانم می ترسم. از تهدیدِ یک مشتِ قدرتمندِ بی عقل، از جهل .. از بیشتر بودنِ اهمیت یک عاقل به خنگ، یک مرد به زن، سفید به سیاه، یهودی به مسلمان، من از زمینِ گرم می ترسم. از افراطی گری، منطق های ابتدایی برای گرفتن جانِ گنه کار، از این شماره گذاری ها می ترسم. از ارجعیت دادن جانِ آدم ها می ترسم. من از فرزند توی آغوش مادرش، جایی توی مناطق محروم و فقیر می ترسم. افرادی ک آمارند، انسان هایی ک تنها عدد های جمعیتی ـند. وجودشان بی اهمیت، کمرنگ، سیاهِ لشگر .. من از سربازانی ک هزاران سال قبل تو جنگ مردند و اسمشان جایی نیامد می ترسم. فرمانده ی شکم گنده ای ک روی تختش نشستُ نوشید از خونِ توی جام و جاویدان شد بدان شربتِ ارغوانی رنگ، من از خاکستر اجساد می ترسم. سبک، رها توی باد. هزاران تکه از تو، هزاران نقطه از زمین .. سوار بر باد و زمان، سوار بر یکِ مسیر طولانی. مسیرِ بی پایانِ فراموشی ..

دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : مسیرِ,پایانِ,فراموشی, نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 ساعت: 21:48