سقوط به تاریکیِ دره ی تنهایی

ساخت وبلاگ

هوا هر روز بیشتر رو به سردی می رود، انگار ابر ها پایین تر می آیند و فاصله ی زمین و آسمان کم می شود. درختان هنوز سبزند علیرغم تمام این پاییزی بودن ها، ایمان آوردیم به آغاز فصل سرد ولی، سرما شروع می شود و فصل ها پیش تر انگار از دست رفته اند. درختانِ شمال علیرغم تمام پاییز بودن ها هنوز سبز اند، روی چوبِ انسانی قارچ های سمی می روید. دور جاده های کوهستانی را سیم های خار دار کشیده اند تا طبیعت را از ما محافظت کنند انگار. درختانِ شمال سبز اند، روی کوه ها هر جا ک بشود یک چیز سبز رشد می کند. یک جور هایی اشباع، اشباع از این سبزینگی، محیط از زندگی اشباع می شود. ک شاید اینها هزاران سال انسان هایی اند ک بودا آن ها را اینبار به شکل گیاهان جلوه داده است. دکمه ها را فشار نمی دهم ک از پاییز بنویسم. چیزی ک می شود از آن دم زد، سرماست. ایمان آوردن به آغاز فصلِ سرد، نه آن سرمایی ک تا پاشنه های در های خانه هامان جلو آمده، ایمان به سرمای درون دل هامـان، و مردگیِ فراگیری ک دنیامان را در بر گرفته است.


مثل راه رفتن روی یک مسیرِ باریک لرزان می ماند، در پس پرتگاه نامتنهای سیاه رنگی ک باد شدید ترس از آن به بالا می وزد. و تکان تکان می خوری و تعادلت را با دستانت حفظ می کنی، ک رد شوی و هر بار تا به افتادن می روی و نمیفتی، نمیفتی اما مسیر هم تمام نمی شود. راه هست و رفتن و لحظه لحظه ترس از افتادن و ناتمامی مسیر. یک شکنجه ی موهومی، انگار ک توی خواب باشی. یک شب، خواب این دره را دیدم و بعد از آن ک افتادم، تمام شب را روی تخت از آن سقوط می کردم و ساعت ها به طول انجامید و یادم است ک هیچوقت تمام نشد. سقوط تا ابد ادامه دارد توی تاریکی. و تنهایی. و تمامِ معنا همان ها بود، سفوط، تاریکی، تنهایی. من عصبی ـم، توی یه دنیایِ تاریک، تنها و آسیب پذیرم. علیرغم اینکه اصلن به نظر نمی رسم.


دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت: 18:14