تهوع

ساخت وبلاگ

این موضوع ک مجبور به زندگی اجتماعی و تنها نموندن و خارچ نشدن موجودات چهار دست و پا از کادر لعنتی دیدگانمون هستیم، یک شکنجه ـست. و دقیقا یک شکنجه ـست ازونجا ک علیرغم تمام این نفرت بخاطر این اجبار، در صورت تحقق این خواسته هم باز دچار سرخوردگی های دیگه ای می شیم. دچار تنهایی و افسردگی و زوال و اینا می شیم. ما مثلِ زنبوریم، اجتماعی، کلنی طور زندگی می کنیم و ملکه هم داریم حتا. ما ها سربازیم، یا کارگریم. در این بین، هستند کسانی ک تا به مغز اسخوان با این زندگی اجتماعی خو می گیرن، رشد می کنن و جا می افتن و دیده می شن و المان های بخصوص و استعداد خاصی هم ندارن بعضا، فقط اندام و قیافه و این صحبت ها. خب اینا منو عصبانی می کنه. این موضوع ک خودم توی این لوپ خسته کننده زندگی به حداقل سطح استاندارد هام نزدیکم نیستم و اصلا تو مسیرش قرار ندارم روی اعصابم هست. دیدن این آدم ها اضافه بر تو مخی هام می شه. خصوصا این جماعت روشعن فکر توییتری افتضاحن. دست صاف و سفید و زیبا، هم مورد تحسینه هم نفرت. بخاطر زیبایی، بخاطر مفت خوری.

- عذرا ک س ننت.

دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 3:10