"نبخش. فراموش نکن. کوتاه نیا. حقیقت رو نگو. تظاهر کن. تنها باش. لبخند بزن." من این جمله رو کاملا صادقانه نوشتم. و می دونید
بذارید یه چیزی رو اعتراف کنم، ک هرچقد همه جا گفتم قانون راز چقد غیرمنطقی و فانتزی و علمی تخیلیه اما به بعضی چیز هاش اعتقاد دارم. به فعل های منفی اعتقاد دارم. وقتی می نویسم "نبخش" اتفاقی ک در آینده می افته، بخشیدنه.
علیرغم اشباع شدن از میزان قابل تفکری از خشم. هرچند ک خشم ذهنمو نابود می کنه و موهام رو میریزونه، اما طرف مقابلم از گرفتن بخشش از من، ارضا می شه و می ره تو گوشه ی رستگاری دنیا غروب آفتاب رو می بینه. من این احساس رو
بهش می دم و بعد خیلی کوتاه، دچار نفرت می شم. هم از اون، هم از خودم. وقتی می نویسم "حقیقت رو نگو." کاری برخلاف اون می کنم. - به این عمل منفی با
فعل مثبت نگاه کنید. - این دقیقا شبیه به کاری ـه ک الان دارم می کنم.
اینکه تنفر از وجود خودت بیرون میاد، اینکه همه آدم ها توی یه دایره باشن و تو بیرون وایساده باشی. اینکه بهترین و قدیمی ترین رفیقت هم .. - خب این
باعث می شه احساس افسردگی کنم اگه بگم، پس نمی گم. - تو به اینجا می رسی ک
در نهایت با تک تک سلول هات، با تک تک نشونه های این کیهان این موضوع رو پی می بری ک، تنهایی. ولی تظاهر می کنی و لبخند می زنی.
برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 49