یک سطل آشغال، درونِ یک سطل آشغال

ساخت وبلاگ

آیا شده ام یک انسان با کمترین ریسک های ممکن؟ خوابیدن هیچ جا مگر تختِ خانه؟ لبِ یک پرتگاه، یا روی شاخه های پهن درختان گیلاس. توی سگ پز های تابستان باز نکردن پنجره از ترس خنکای صبح، نتراشیدنِ صورت برای نزدن چند جوش ساده؟ این چیز های راحت و پیش پا افتاده. به تن من عرق کرده است این پیراهن چهار خانه ی اجتماع پسندانه. یک کپی پیست از روی مدل های رایجِ توی جامعه. در تخیلات می مانند، تصور لخت دویدن، نصف شب توی ساحل و تصور حس کردن خنکای شب روی پوست، یا ک هزاران مدل شکلِ دیگر بروز دادن خود. یک کوله پشتی برداشتن و پشت به خانه ایستادن و رفتن و رفتن و رفتن. بی توجه به مسائل مربوطه، بی توجه به خطرات و وابستگی ها و هدف و این صحبت ها. صرفا بروی، توی یک مسیر .. اتفاقات را خود پیدا کنی، ماجراجویی حتا به یک نحوی. اما می دانید، مشکل اینجاست. ک .. درونِ یک لوپِ بسته، پا گذاشتن در قاعده هایی ک سالهاست من را کرده اند خسته .. داستان هایی ک خود می دانید، داستان هایی ک پیشتر شنیده اید. پالپ فیکشن های عامیانه.


هر چ سن می رود بالا، سرعت ثانیه ها بیشتر نمی شود فقط عادی تر می شود انگار. از ذوق زندگی می افتیم، صبح ها سوار مترو با یک سری عادم های پیرهن چهارخانه ای ساکت، بعضا با موهایی ریخته و پوستِ چروکِ از آفتاب آسیب دیده، روح های خسته .. و شب ها، شب هایی ک خیلی زود می رسند انگار دوباره سوار همان قطار در حال برگشت به سمتِ خانه. و دوباره روز می شود، شب می شود و تکراری ها تکرار می شوند. مثل انداختن یک سلطل آشغال، توی سطل آشغال دیگر می ماند. خلاقیت می خشکد. نحوه ی صحیح زندگی کردن را درون کدامین کتاب نگاشته اند ک همگی به یک شکل در حال تکراریم. سلام ای تلاش ترحم برانگیز زیبای من برای چند خط، مثلِ همیشه نبودن. ببخشید اگر هیچوقت، توی هیچ کدام از اینها خوب نبوده ام.


دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 50 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 14:03