یک لیپتون توی لیوان سوم.

ساخت وبلاگ

از خاطرات خوبی ک از خودم توی دنیای مجازی دارم، از زندگی دوم و منِ مجازی، شخصیت متفاوتی ک با این واقعیت دست و پا گیر داشتم، یاهو مسنجر بود و چت ها و عادم ها و خاطراتش، از یه کانتکت لیست دویست نفر و بیست سی نفری ک همیشه وقتی ساین این می کردم آن بودن. از قابلیت محشره یاهو برای اینویزیبل بالا اومدن. از اون روزی ک یه بار همزمان مشغول صحبت کردن با هفده نفر بودم! از تاثیر محشری ک رو سرعت تایپ کردنم داشت، از نگاه های عجیب خونواده وقتی پشت مانیتور تند تند تایپ می کردم و قهقه میزدم، از اولین باری ک با یه دختر حرف زدم. از ساعت ها چت کردن، بوی گند گرفتن از زیاد روی صندلی نشستن، از پوزخند زدن ها، کنفرانس های شلوغ محشر، از آدمای جالبی ک توی یاهو مسنجر پیدا می شد. برخلاف چیزی ک توی تلگرام هست. اون موقع ها، همه انگار خیلی با استعداد تر بودن، همه شخصیت هاشون عمق داشت انگار. تو چشماشون ک نگاه می کردی همه یه داستان داشتن. مثل الان همه اینقد سطحی نبودن. اون موقع ها چند تا وبلاگ می شناختم ک بدجوری تحسینشون می کردم و دوست داشتم شبیهشون باشم. هنوز نویسنده ی چند تا از وبلاگا رو میشناسم منتها، دیه مثل قبل اون نویسنده ی عجیب نیستن. دیگه مورد تحسینم نیستن.


و این قضیه در مورد خودم هم صدق می کنه حتا. دیه اون عادم دستِ اول قبل نیستم، حالا شدم یه جنس تکراری، یه لباسِ دست دوم، یک لیپتون توی لیوانِ سوم. کمرنگ، بدون مزه .. بی اصالت، جایی توی نقطه ی اتمام. کسی ک نشسته کنار آتیش و کمر خمیده و موهای سفید و روح خسته ای داره و داعم تو فکر گذشته ـس، به کارای نکرده و اشتباهای کرده و مسیر های نرفته و وقت خودش رو تموم شده دونسته. توی دوره ی میانسالی، میانسالی زودرسی ک دست و پای جوونی رو بسته، جبر جامعه و خونواده و یک من ضعیف النفس خسته. بر می گردم به آرشیو گذشته، چیزی ک خودِ من با همین دستا و همین مغز و مثل همین الان، به همین شکل تایپ نوشته بودمشون رو می خونم و تحسین می کنم و افسوس برای مطالب اخیر، سبک نوشتار و نثر ضعیف و دورانِ خوب قدیم، و مهم ترینِ مشکل انتخاب موضوعِ نوشتاره ک نشون دهنده ی پیچ و تاب فکری و درگیری های مغزیه ک خب، خالی از یک درگیری جدید و تکرار موضوعات قدیمه و حتا خالی از ابتکارات گذشته. اینها من رو، به فکر شیوه ی زندگی م میندازه. ک اگه توی دستورالعمل های جامعه ببری مقبوله، اما برای شخصیتِ کودکی منی ک توی دنیای فانتزی بزرگ شده، تبدیل شدن به یک دیواره. به یک جسم، به شی بی جان و تبدیل شدن به رنگِ خاکستری. به سیاه لشکر و یک صورتِ خالی از اجزا و لباس های سیاه و سفید ک باید درید و فریاد و از بلندی ها پرید. ک برویم کوه و دور شویم از این شهر کثیف.


دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 0:15