دومین روز از فصلِ سرد

متن مرتبط با «ایمان بیاوریم به آغاز فصل زرد» در سایت دومین روز از فصلِ سرد نوشته شده است

باور به خوشبختیِ خط صاف

  • این یک روراستی کاملا تمام عیاره ک با مچ ضرب دیده هم می شه خیلی راحت بهش اغراق کرد. این یک حقیقت ساده ی جهان شموله ک بی آرایه های ادبی هم می شه توصیفش کرد. زندگی رو می شه ساده گرفت. می شه خالی تر گذروندش، با آدم های کمتری. با آدم های نه چندان مهم تری. نیاز نی دور و برت بزرگترین عشق تمام دورانِ عمرت , ...ادامه مطلب

  • شبهه آدمی شبیه من

  • من این یه تیکه اشتباه رو به خودم چسبوندم، من این یه تیکه اشتباه رو هر روز با خودم حمل می کنم. من این علامتِ اشتباه رو روی خودم حک کردم، من نفشِ این اشتباه رو، روی پوستم ثبت کردم. من تاثیر این اتفاق بد توی گذشته رو، توی خود فعلیم حس می کنم. من این اتف, ...ادامه مطلب

  • ترکیدنِ بغضی به ابعاد کیهانی

  • از من طرد می شود این .. از من فاصله گرفته است این .. از من فرار می کند، قایم می شود توی گوشه های تاریک. از چشمان من می رود توی نگاه های مردم. عادت، وجود خارجی ندارد. بعد از پنج سال و پنجاه سال و پانصد سال، باز هم مثلِ دود مدام در می رود از دستانم. نیست، میلِ من به این .. نمی شود کاری کرد، این گوشه ی, ...ادامه مطلب

  • شصت و سومین روز از فصل سرد

  • آذر ماه می رسد، شروع می شود آن فصل سرد. بی خانمان ها مظلوم تر از همیشه اند. صورت ها قرمز تر از همیشه است. زمستان فقط از پشت شیشه های خانه ـمان قشنگ است. زمستان، جایی ـست بین تپه هایِ شرقِ دور، جایی میان کوه های هشت هزار متری رشته کوه هایِ بلند هیمالیا، زمستان روی نوکِ دماوند هویدا می شود. وقتی ک هوا آنقدر سرد باشد ک نتوانی چشمانت را باز کنی، آنقدر ک هوا سرد باشد ک حاضر نباشی دستِ هر کسی را ک باشد بگیری. آنوقت ک مطلقا تنها و بی دفاع خود را در باد احساس می کنی. عظمتِ کوهستان، سرما و تنهایی، سفیدیِ مقدسی ک به پلیدی بشارت می دهد. دانه هایِ آبِ حیات بخش یخ زده ای ک حیات می گیرد. جایی توی کوهستان، ک جسد ها یخ می زنند و می شوند راهنمای مسیر. جایی توی کوهستان ک شب ها مطلقا تاریک است و نسیم، دستِ مرگ را روی گونه ها نوازش می دهد. زمستان، برایِ من مقدر کننده ی روز هایِ شاعرانه ی ضعف است. زمستان برایِ من مثلِ یک عید است. آغاز سالِ جدید است، توی آذر ماه تیغ ها انگار تیز تر از همیشه اند.  آسمانِ زنگ زده ی پر ابر و سرد، ماهِ مه آلودِ سفید پشتِ ابر، وزش باد و نوازشِ دستانِ مرگ، و برف می ,شصت و سومین سوره قران,شصت و سومین دوره دانشنامه تخصصی ...ادامه مطلب

  • ایمان بیاوریم به یک دندگیِ من

  • نمی دونم از تو و خودم باید چ توقعی داشته باشم. دلم می خواد دوست داشته باشم، تماما و همه وقت و همه جا و بی محدودیت و انکار و قایم کردنت از دیگران، مثل اون موقع ها ک در حد الهه ی آسمان و زمین و زندگی و هستی و فلسفه ی من می رفتی بالا و ستایش می شدی و اشک تو چشمام جمع می شد و دنیام، تمامِ دنیام در حد یه دختر صد هفتاد سانتی هفده ساله ی رنگ پریده کوچیک می شد و جمع می شد یه جا. خیلی ساده و جمع و جور و همه چیز معلوم، تو بودی و همه چیزی بود ک دلم می خواست و رسیده بودم بهش. نمی تونم تحمل کنم برای دیدنت مجبور باشم از بقیه قایمت کنم، بریم تو یه محله ی غریب، تو ساعاتی ک فک ,ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد,ایمان بیاوریم به فصل زرد,ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد pdf,ایمان بیاوریم به آغاز فصل زرد,ایمان بیاوریم به فصل ...ادامه مطلب

  • سی و هشتمین روز از فصل سرد

  • دلم واست خیلی تنگ شده، و تو حق نداری اینو بدونی حتا.,سی و هشتمین هفته بارداری,سی و هشتمین دوره مسابقات اوقاف,سی و هشتمین سوره قرآن,سی و هشتمین رئیس جمهور آمریکا,سی و هشتمین رئیس جمهور امریکا,سی و هشتمین کنگره جامعه جراحان,سی و هشتمین کنفرانس ریاضی ایران,سی و هشتمین سالگرد دکتر شریعتی,سی و هشتمین آزمون دستیاری,سی و هشتمین آزمون دستیاری پزشکی ...ادامه مطلب

  • لبریز از تو به ارتفاع آغشتم

  • انتخاب های شخصی من. من کی ـم، چجوری ـم. چجوری می تونم باشم. چقد محدوده م توی این دایره ی اجتماع و خانواده ای ک توش هستم. دستام بسته ـست؟ محدود به موجودی بانکی، خواسته ها و محدودیت توی خیال پردازی. ایده پردازی، خلاقیت، غافلگیرت کردن. من وقت ندارم، وقت ندارم ک فک کنم موقع بیکاری هام چیکار بکنم و اغلب اونقد خسته ـم، و بی حوصله و انگیزه ک تخت، تخت، تخت. و مجبور کردن خودم به دانشگا رفتن و پول در آوردن و پوشیدنِ یه کفشِ پاره ی تکراری وقتی پولِ زیادی برای خرج کردن داری و حوصله ـش رو نه، دلش رو نه. چیزی شبیه به خون رو می نویسم روی کاغذ، هادی پاکزاد گفت و من، چیزی با , ...ادامه مطلب

  • بخشیدن عطایش به لقایش و لا غیر

  • خیلی چیز باعث می شه تو فکر خیلی چیزای دیه فرو برم. اینکه مدت طولانی ایه بلاگ می نویسم و هیچوقت به قدری ک فک می کردم استحقاقشو دارم استقبال نشده ازم. خیلی وقتا راجب پستی ک نوشتم مطمن بودم و آس می دونستمش، و بعدش فک می کردم علتِ تو گوشه موندنش این بوده ک خب، طرز فکرا فرق می کنه. طبیعتا هم همینجوره و هیچکسی مثل من اونو نمی خونه. ناسلامتی خودم نوشتمش. اما حالا، نتیجه های دیگه ای هم عایدم شده. اینکه یقینا و کاملن و قطعا شخصیت من مورد پذیرش جامعه نیست اونقدرا. کاملن هم راضی ام ازین موضوع. نه حالِ دو هفته یه بار سلمونی رفتن دارم و عینک دودی زدن و حساس بودن رو تیپ و , ...ادامه مطلب

  • یک روز جمعه ی دیگری ک به اتمام می رود کم کم

  • زندگی مثل سریال بیگ بنگ تئوری نیست، چهار تا دانشمند رفیقات باشن و رو دیوار اتاقت دو سه تا مدرک دکترا و یه چند تایی لیسانس داشته باشی و تازه هفتاد و پنج سالتم نباشه، همه ش بیست هفت هشت سالت باشه و سرگرمیات البته مربوط به دهه اول زندگی آدما می شه. زندگی اینجوری هیچوقت پیش نمی ره ک همسایه رو به روییت شبا هر شب بیاد باهات شام بخوره، تازه یه دختر بلوند سفید خوش اندامم باشه ک سابق هم دوست دخترت بوده ولی، دیه با هم نیستید می دونی. پشتِ سر من دیواره، پشت دیوار راه پله ـس و پشت ساختمون ما یه ساختمون دیگه ـست و خوب ک فکر کنم تا چند ده کیلومتری من همیشه این داستان هس,یک روز جمعه,برنامه شبکه یک روز جمعه,اخبار شبکه یک روز جمعه,برنامه های شبکه یک روز جمعه ...ادامه مطلب

  • سقوط به تاریکیِ دره ی تنهایی

  • هوا هر روز بیشتر رو به سردی می رود، انگار ابر ها پایین تر می آیند و فاصله ی زمین و آسمان کم می شود. درختان هنوز سبزند علیرغم تمام این پاییزی بودن ها، ایمان آوردیم به آغاز فصل سرد ولی، سرما شروع می شود و فصل ها پیش تر انگار از دست رفته اند. درختانِ شمال علیرغم تمام پاییز بودن ها هنوز سبز اند، روی چوبِ انسانی قارچ های سمی می روید. دور جاده های کوهستانی را سیم های خار دار کشیده اند تا طبیعت را از ما محافظت کنند انگار. درختانِ شمال سبز اند، روی کوه ها هر جا ک بشود یک چیز سبز رشد می کند. یک جور هایی اشباع، اشباع از این سبزینگی، محیط از زندگی اشباع می شود. ک شا, ...ادامه مطلب

  • دومین روز از فصلِ سرد

  • بعضی وقتا خیلی احساس دلتنگی می کنم، اغلبش متمرکز به یک نفره ولی همه ش مال اون نیست! این برام خوشحال کننده نیست، اما یه نتیجه گیری ساده رو در بر داره ک اون همه ی دنیای من هم نیست. و بعد، دستمو باید بذارم زیر چونم و فکر کنم، ک چ احساسی باید پیدا کنم. ای کاش مثل کمدی های کلاسیک هالیوودی بود، می رفتی شب تو یه بار ک توش پر بود از همه جور عادمی ک البته یه هدفِ کاملن یکسان داشتن و از بین گزینه های موجود یکیو انتخاب می کردی، نه برای مدتِ طولانی و البته گرمیِ شراب و مستی هم تو رو از آدم سینگله ی همیشه هستی و گذشته ی بدی ک اعتماد به نفستُ خورد و خاکشیر کرده بود ساب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها